من از زیبایی و زشتی چه می دانم
نه در خشکی نه در دریا ، نمی مانم
مرا با خشم یا نفرین
مرا با روزگار تلخ یا شیرین
مرا با سفره ی بیرنگ یا رنگین
نه کاری هست
نه بر دوشم
ز اوقات و ز اوصاف گذشته
رنج هستی
خواب و سرمستی
نه آثاری نه باری هست
و بهر بودنم ، آسودنم هر دم شعاری هست
فضای ذهن من پاک است از امروز و از فردا و از دیروز
و از هر روز
برای من هدف پوچ است
حیات باد در کوچ است
¤¤¤¤¤¤¤¤¤
دلم را پاک کردم
تمام خاطراتم را
به زیر خاک کردم
اگر بودم اگر رفتم
اگر از عاشقی گفتم
نگاهم خیره بر افلاک
زبانم مست از آن بوسه های ناب
که هردم عشق بر من بوسه ها میزد
اگر امروز من لالم
اگر در بند و بی بالم
ملالم نیست
اگر با من جفا کردند
اگر گفتند و گفتند و به وقتش گفته ها را باز
حاشا کردند
خیالم نیست
که من ره توشه ام را سالها پیش برگفتم
فقط حرف دلم را با خدا گفتم
خیالی نیست
ملالی نیست
فضای ذهن من پاک است از امروز و از فردا و از دیروز
و از هر روز
فضای قلب من اما
هنوز هم جای دارد
که از باغی و از دشتی
نشانی نو و عشقی نو به دست ارد
خیالی نیست
ملالی نیست
سلام وبلاگ خوبی داری ایول
اگه وقت کردی به منم سر بزن
راستی با تبادل لینک موافقی؟
سلام دوست عزیز
این شعرو خودتون گفتین؟
اگه خودتون گفته باشید باید بگم خیلی با استعدادین
زیبا بود!
موفق باشید