"بگذار که فراموش کنم."
تا به کی باید رفت
از دیاری به دیاری دیگر
نتوانم,نتوانم جستن
هر زمان عشقی و یاری دیگر
کاش ما آن دو پرستو بودیم
که همهء عمر سفر می کردیم
از بهاری به بهاری دیگر
آه,اکنون دیریست
که فرو ریخته در من,گویی,
تیره آواریاز ابر گران
چو می آمیزیم,با بوسهء تو
روی لبهایم,می پندارم
می سپارد جان عطری گذران
آنچنان آلوده ست
عشق غمناکم از بیم زوال
که همه زندگیم می لرزد
چون ترا می نگرم
مثل اینست که از پنجره ای
تک درختم را,سرشار از برگ,
در تب زرد خزان می نگرم
مثل اینست که تصویری را
روی جریانهای مغشوش آب روان می نگرم
شب و روز
شب و روز
شب و روز
بگذار
که فراموش کنم.
تو چه هستی,جز یک لحظه,یک لحظه که چشمان مرا
می گشاید در
برهوت آگاهی؟
"بگذار که فراموش کنم."
سلام....در تلاقی عاشقانه اندامها
نه من بودم
نه تو
و نه شیطان
تنها ؛ خدا تکرار می شد......
ودیگر از هر گناهی پاکم
معصوم وساده
چون چشم های یک کودک !
باران عشق بر من باریده است......
اینم واسه اینکه اینجا زیاد احساس تنهایی نکنی
پدرام تنها
آلوچه
تو چی میگی مرد.....مرد بودن که کاری نداره ....مواد لازم صدای کلفت .....صورت زبروپرپشم...و........بماند......
اونی که سخته جوانمرد بودنه.....