سکوی قرمز

این وبلاگ برای قرار دادن نرم افزارهای مورد نیاز شما دوست عزیز طراحی شده . با گذاشتن نظر ما را در بهتر شدن آن یاری کنید

سکوی قرمز

این وبلاگ برای قرار دادن نرم افزارهای مورد نیاز شما دوست عزیز طراحی شده . با گذاشتن نظر ما را در بهتر شدن آن یاری کنید

یاریم کنید

خانه دلم سنگیست. چندیست که سنگیست. چندیست که شبنم صبحگاه که از اشکا هایم جاری بود دیگر نیست، نیست...
فریادی بر آوردم که یاری ام کنید، صدایی نیامد. دوباره خواستمش. هیچ. التماسش کردم. ندا آمد که تو نیاز به که داری، گفتم "تو" گفت که نیازت را بخشیدمت. گفت نمی بینمش. گفت بر شانه هایت نگاه کن. می بینیشان.
آه. ولی من کور بودم. دوباره نیاز کردم. گفت فرشته های موکلت را گفته ام همیشه یاری ات کنند. چرا یاری نخواستی. گفتم فریادم به آنها نمی رسد.
سکوت شد.
دوباره گفتم کجا بیابمشان؟ به کدامین سو باید نگاه کنم و فریاد بزنم.
گفت فریادی نیاز ندارد. موکلانت بر شانه هایت نشسته اند. دیرگاهی است که به تو می نگرند. به سکونت. به سقوطت.
کافیست که آهسته در گوششان نجوا کنی.
گفتم پیش از این هم به من کمک کرده اند آیا؟
گفت: آری، آن روز که عشقت تمام زندگیت از پیش رفت را یادت می آید، دلت سنگی بود، یادت می آید، اشکان را جاری ساختند. می دانی که دل سنگی را جایگاه شبنم نیست.
و سکوت شد.
در دلم می گویم. حال می دانم که می شنوند.
یاریم کنید...